هانيهاني، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

لبخند زيباي خدا

مروري بر خاطرات تا 2ماهگي

١٩ اردیبهشت عمو جواد از پشت تلفن تو گوشت اذان و اقامه گفت.  صبح یه روز قشنگ خردادی وقتی باهات بازی میکردم برای اولین بار خندیدی. هفته هشتم تولدت بود،وقتی باهات حرف میزدم  با دقت نگام میکردی و بعد برای اولین با صدای قشنگت به حرفام واکنش نشون دادی و دل مامانتو بردی. عاشق این هستی که با هات حرف بزنیم و تو هم با دقت گوش کنی انگار واقعا میفهمی چی میگیم. با نگاهت آدما رو دنبال  میکنی . وقتی خوابت میاد دستاتو مشت میکنی . معمولا تا ظهر میخوابی (فقط برای بنزین زدن بیدار میشی).وقتی سر ظهر دیگه خوابت نمیاد و همش دست و پا میزنی با قربون صدقه رفتن های من چشمای خوشگلت رو باز میکنی و میخندی البته اکثرا تصویر بدون صدا.صداتم ا...
10 مرداد 1390

واکسن 2ماهگي

هر روز که میگذشت و به ١٨تیر نزدیکتر میشدم استرسم بیشتر میشد. روز  واقعه این وضعیت به اوج رسید.انگار اولین روز مدرسه رفتنش بود که اینقدر نگران بودم.همراه باباي هاني شال و كلاه كرديم و راه افتاديم.وقتی وارد سالن مرکز بهداشت شدم نی نی های کوچولو رو دیدم که برای سنجش شنوایی اومده بودن اونجا فهميدم که پسرم تو این ٢ماه چقدر بزرگ شده .نمیدونم چرا وقتی وارد اطاق شدیم قلبم اومد تو دهنم!!پزشک مرکز هانی رو قد و وزن کرد......قد:٦٠cm ......وزن:5200g قطره رو با كج و كوله كردن دهنش خورد و هيچي نگفت اما وقتي واكسن هاشو زدن جيغش به جاي پاره كردن گوش فلك دل منو پاره كرد.بغلش كردم تا آروم بگيره اما دردي كه پسر نازم ميكشيد خيلي بيشتر ...
29 تير 1390
1