هانيهاني، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

لبخند زيباي خدا

این قافله عمر عجب میگذرد

آخرین بچه خانواده بودم.نازک نارنجی و یه خورده لوس.توی خونه هیچ مسئولیتی جز درس خوندن نداشتم.۲۰ سالم که بود ازدواج کردم و زندگی جدیدم رو تو یه شهر دیگه٬ دور از خانواده شروع کردم.خیلی برام سخت بود ولی باید عادت میکردم.از زندگیم و شوهرم خیلی راضی بودم ولی چیزی از خونه داری و آشپزی  نمیدونستم.یه روز به طور جدی دست به کار شدم.من بودم و یه کتاب آشپزی.به قول برادرم دیر شروع کردم ولی خوب شروع کردم.بگذریم........... تو اون شرایط پذیرفتن وظایف مادری خیلی سخت بود و غیر قابل تصور.پس کلا قید بچه و بچه داری رو زدم.  نمی دونستم این حس غریزی بالاخره سراغ من هم میاد و منو اسیر خودش میکنه.نمیدونستم  چه راز قشنگی تو مادر شدن هست&nb...
7 اسفند 1389

آقا جون

                                                                                   کاشکی آقاجون بود و به دنیا اومدن نوه پسریش رو میدید کاشکی آقاجون بود و با صدای دلنشینش تو گوش هانی اذان میگفت کاشکی آقاجون بود و خودش قرآن خوندن رو...
1 اسفند 1389

آرزوهای مادرانه

                                                     آرزویم این است تا متولد شدن فرزندسالم٬صالح و زیبایم را ببینم آرزویم این است تا خندیدنش٬نشستنش٬ راه رفتن و دویدنش را ببینم آرزویم این است تا شنیدن صدایش برای گفتن "مامان" را بشنوم آرزویم این است تا دستش را بگیرم و برای ثبت نام به مدرسه ببرم آرزویم این است تا صوت زیبای قرآنش را از پشت بلند گوی مدرسه اش بشنوم آرزویم این است ...
30 بهمن 1389

پسرم هانی

                                                 اولین باری که دیدمش تنها به اندازه مژه ام بود٬ قلب هم نداشت. دومین باری که دیدمش به اندازه بند انگشت کوچکم و این بار کل وجودش قلب بود و می تپید. سومین باری که دیدمش به اندازه بینی ام بود٬ دست و پا هم میزد. چهارمین باری که دیدمش کمی بزرگتر از کف دست و انگشتانم بود تقریبا ۱۵ سانت. از بس تکان خورده بود خسته شده و آرام گرفته بود. پنجم...
29 بهمن 1389

بهشت

                                                   بهشت زیر پای مادران است زیرا که مهر مادری حد و مرز ندارد. مادر کانون محبت و صابر خانه است. مادر چراغ خانه است. مادر حاضر است گرسنگی و تشنگی بکشد اما فرزندش لحظه ای احساس گرسنگی و تشنگی نداشته باشد. مادر می کوشد تا راه رسیدن به انسانیت٬ کمال ٬ آرامش و زیبایی ها را به فرزندش بیاموزد. مادر فرشته ایست که هر روز بی منت به روی فرزندش ...
28 بهمن 1389

روز های خوب مادرانه

   روزهای شگفت انگیزی ست که زنهای بسیاری آن را تجربه کرده اند. روزهایی که مثل یک راز بزرگ سالهاست در دلهای مادران زمین مانده و به دخترانشان رسیده. رازهایی که هیچ کس جز خودشان و خدا چیزی از آن نمی دانند. روزهایی که هیچ مردی توان درک آن را ندارد. روزهای مادرانه. .روزهایی که شنیدن صدای قلب کودکت زیبا ترین آهنگ زندگی ات می شود.روزهایی که با دیدن تکان های انگشت هایی مینیاتوری در سونوگرافی اشک از چشمانت جاری می شود.روزهایی که با عشق برای کودکی که هنوز متولد نشده کتاب می خوانی و برایش از خاطراتت می گویی. و چه زیباست روز های خوب مادرانه    ...
27 بهمن 1389

مادرانه

                                                     وقتی برای اولین بار تکان های کودکت را حس میکنی میفهمی واقعا مادر شده ای   وقتی برای همیشه  بد خوابی شبانه داری و اعتراضی نمی کنی٬ می فهمی واقعا مادر شده ای وقتی برای چند ماه از شکل و قیافه ظاهری می افتی و نگران آن نیستی می فهمی واقعا مادر شده ای وقتی  نمی توانی هیچ کدام از لباسهای گذش...
26 بهمن 1389