بارون
بارون میاد جر جر پشت خونه هاجر هاجر عروسی داره دمب خروسی داره امروز که بارش شدید بارون و دیدم یاد بچگی هام افتادم.منتظر میشدم تا بعد از ناهار که مامانم بخوابه و یواشکی برم تو حیاط٬زیر بارون.نه نگران سرما خوردن بودم و نه کثیف شدن لباسام.وقتی حسابی خیس میشدم ٬ آروم میرفتم تو اطاق و کنار بخاری نفتی مینشستم ٬مامانم همون طور که دراز کشیده بود یه چششمش رو باز میکرد و با اخم نگام میکرد٬ولی من خوشحال از زیر بارون موندن. وقتی مدرسه...